احباط و تكفير: بىتأثير كردن عمل با گناه، پوشاندن گناه با كار نيك
احباط، مصدر باب افعال و از ريشه «حبط» و در لغت، بهمعناى فاسد كردن و هدر دادن است،[1] و تكفير، مصدر باب تفعيل بهمعناى پوشاندن است كه دو مصدر ثلاثى مجرد آن (كَفر و كُفر) نيز به همين معنا مىآيد; هرچند تكفير، معانى ديگرى مانند نسبت دادن غير به كفر و بىدينى نيزدارد.[2]احباط و واژههاى همريشه آن 16 بار در قرآن آمده است (بقره/2، 217; آلعمران/3،22; مائده/5،5 و53; انعام/6، 88; اعراف/7، 147; توبه/9، 69; هود/11، 16; كهف/18، 105; احزاب/33، 19; زمر/39، 65; محمّد/47، 9، 28 و 32; حجرات/49، 2) و تكفير و واژههاى همريشه آن 14 بار در قرآن بهكار رفته است. (بقره/2، 271; آلعمران/3، 193 و 195; نساء/4، 31; مائده/5، 65; انفال/8، 29; عنكبوت/29،7; زمر/39، 35; محمّد/47، 2; فتح/48، 5; تغابن/64، 9; طلاق/65، 5; تحريم/66،8) در آياتى از احباط با واژگان و مضامين ديگرى نيز يادشده است; مانند: ابطال يا باطل (بقره/2، 264; اعراف/7، 139; هود/11، 16; محمّد/47، 33)، اضلال (محمّد/47، 1 و 8)، هضم (طه/20، 112)، هباء منثور (فرقان/25، 23)، احتراق (بقره/2، 266)، عدم اغناء (جاثيه/45،10; مسد/111،2)، خاكستر بر باد رفته (ابراهيم/14، 18)، سراب در بيابان (نور/24، 39) و ضايع كردن عمل (آلعمران/3، 195) در آياتى نيز از واژه تكفير و مشتقاتش استفاده نشده; ولى با اين موضوع ارتباط دارند; مانند: 114 هود/11 كه در آن زايلشدن گناه بهوسيله نيكى آمده، و 11 نحل/16 كه در آن واژه تبديل آمده و 22 رعد/13 كه در آن واژه «درء» بهمعناى برطرف كردن بهكار رفته است.
احباط در اصطلاح از ميان رفتن ثواب يا استحقاق آن يا ديگر آثار عمل نيك بهوسيله گناه*، و تكفير پوشيده و محو شدن عقاب يا استحقاق آن يا ديگر آثار گناه با انجام كار خير است.[3] در تعاريف، خودِ عمل، متعلّق احباط قرار گرفته;[4] امّا به نظر فخررازى، اين مطلب خالى از مسامحه نيست; زيرا خود عمل و اجزاى تشكيلدهنده آن بقا ندارند تا بتوان آن را محو و باطل كرد.[5]
احباط و تكفير از قديم مورد بحث و نزاعِ متكلمان بوده است. بيشتر معتزله عقيده داشتند كه امكان ندارد انسان در زمان واحد هم مستحق ثواب و هم مستحق عقاب* باشد و ممكن نيست در نامه عمل كسى، هم حسنه و هم سيّئه وجود داشته باشد; بنابراين به احباط و تكفير در عموم حسنات و سيئات قايل شده و در بيان چگونگى آن سه نظر ارائه كردند: 1. ملاك در ثواب و عقاب، واپسين عملى است كه شخص انجام مىدهد. اگر خير باشد، تمام گناهان گذشته را مىپوشاند و اگر شرّ باشد، تمام اعمال نيك گذشته را حبط مىكند. 2.پاداشها و كيفرها با يكديگر سنجيده شده، بين آنها كسر و انكسار و موازنه صورت مىگيرد; به اين معنا كه هر طرف كمتر بود، نابود و ازطرف بيشتر نيز به همان مقدار كم مىشود. 3.پاداشها و كيفرها با يكديگر سنجيده و هر طرف كمتر بود، نابود مىگردد; بدون آن كه ازطرف بيشتر چيزى كم شود.[6]
اماميه و اشاعره، اين سه نظر را نپذيرفته و گفتهاند: روش خداوند در كيفر و پاداش، از روش عاقلان در جامعه انسانى جدا نيست. عاقلان در مجازاتها و پاداشها و نيز در تحسين و تقبيح افراد، اعمال خير و شرّ را جداگانه محاسبه مىكنند;[7] بنابراين، ممكن است انسان در زمان واحد هم استحقاق ثواب* و هم عقاب و هم عمل خوب و هم عمل بد داشته باشد. در اين صورت اگر عفو الهى يا شفاعت شافعان شامل وى نشود، ابتدا بهسبب گناهانش كيفر مىبيند; سپس ثواب ايمانش به او داده خواهد شد.[8] آنان در ردّ معتزله گفتهاند: لازمه آراى معتزله يا ظلم است يا مخالفت خداوند با وعدههايش.[9] آنان به اطلاق برخى از آيات نيز مانند: «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَيرًا يَرَه * و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَه» (زلزال/99، 7و8)[10] و «اِنّا لانُضيعُ اَجرَ مَن اَحسَنَ عَمَلا» (كهف/18، 30) استدلال كردهاند. براساس اينگونه آيات، كار نيك يا بد بىپاداش و كيفر نمىماند; درحالىكه از ديدگاه قرآن، گروهى در طول زندگى خود، خير و شرّ را در هم مىآميزند. (توبه/9،102) ناگفته نماند كه در بين همه فرقههاى اسلامى دو مسأله، اجماعى است: 1.اگر كافرى مؤمن شود و با ايمان بميرد، كيفر كفر و گناهانى كه در حال كفر انجام داده، از وى برداشته مىشود. 2. اگر كسى كافر بميرد، ثواب ايمان پيشين وى و اعمال نيكى كه انجام داده، ازبين مىرود.[11] اماميه پس از ردّ احباط و تكفير مورد نظر معتزله، معناى درست احباط و تكفير قرآنى را بيان كردهاند.
در معناى احباط و تكفير ميان اماميه دو قول وجود دارد: 1. انسان با انجام عمل نيك يا بد، مستحق پاداش يا كيفر مىشود; ولى ممكن است برخى از سيئات پاداش برخى از حسنات را نابود كرده يا بعضى از اعمال نيك، بعضى از گناهان را پوشانده، كيفر آنها را از ميان بردارند; البته اين مطلب، عمومى نبوده، همه حسنات و سيئات را دربرنمىگيرد; بلكه منحصر به موارد خاصى است كه در دين اسلام بيان شده است.[12]برخى درباره حبط گفتهاند: هر انسانى با اعمالى كه انجام مىدهد، سعادت را مىجويد و حبطِ عمل بهمعناى بىتأثير ساختن آن در رساندن شخص به سعادت است; خواه سعادت مطلوب وى دنيايى يا آخرتى و آن عمل عبادى يا غير عبادى باشد و نيز ممكن است گناهِ حبطكننده، با عمل مقارن باشد يا پس از آن واقع شود.[13]2.استحقاق پاداش يا كيفر، از همان ابتدا مشروط به اين است كه در آينده، عملِ حبطكننده يا تكفيركننده از وى سر نزند; پس اگر چنين عملى را انجام داد، روشن مىشود كه از همان ابتدا مستحق پاداش يا كيفر نبوده است.[14] براساس اين نظريّه، در هيچ موردى احباط و تكفير حقيقى وجود نخواهد داشت; زيرا وجود آن بهمعناى عالم نبودن خداوند به آينده است.
در ردّ اين نظريه گفته شده: در بحث حقيقت پاداش و كيفر، چه پاداش و كيفر را نتيجه تكوينى اعمال بدانيم و چه مجازات عقلايى آنها به حساب آوريم، در هر صورت، انسان به مجرّد انجامعمل، مستحق پاداش يا كيفر و نيز مستحق ستايش يا سرزنش مىشود; گرچه اين استحقاق تا قبل از مرگ قابل تغيير است.[15]
شايان ذكر است كه برخى از حكيمان، تكفير را بهمعناى محو خودِ گناه دانستهاند و از آنجا كه به نظر آنان، وجود هر ممكنى با ضرورت و وجوب همراه بوده و هيچگاه به عدم تبديل نمىشود[16] و موجودات زمانى در جايگاه خويش نزد موجودات مجرّد محفوظند، محو گناه را به يكى از دو صورت ذيل توجيه كردهاند:
1. هر فعلى كه از انسان صادر مىشود، داراى دو جهت است: يكى جهت ثبوت و وجود آن فعل، و ديگرى جهت انتساب آن فعل به فاعل. از جهت اوّل، هيچ فعلى به گناه بودن متّصف نمىشود; زيرا هرچه بهرهاى از هستى دارد، آفريده خداست: «اَللّهُ خــلِقُ كُلِّ شَىء» (زمر/39،62) و هرچه او آفريده، نيكو و زيباست: «اَلَّذى اَحسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقَهُ» (سجده/32،7) امّا از جهت دوم، فعل قابليت اتصاف به اطاعت و معصيت بودن دارد; زيرا اگر با امر خداوند موافق باشد، اطاعت، و اگر موافق نباشد، معصيت است; پس هر معصيتى از آن جهت كه معصيت است، امرى عدمى و غير مخلوق بوده، بهرهاى از وجود ندارد; زيرا منشأ انتزاع آن، عدم تطابق فعل با امر الهى است;[17]چنانكه هرگونه شرّى عدمى است; مثلا درباره كشتن شخصى، قدرت قاتل و تيزى شمشير و پذيرش قطع از ناحيه عضو مقتول، شرّ نبوده; بلكه همگى خير هستند، و شرّ، عدم حيات مقتول است كه چيزى جز عدم و نيستى نخواهد بود. ناگفته نماند كه بين گناه و شرّ تفاوتى وجود ندارد; به جز اينكه گناه فقط در اعمال و شرّ، هم در اعمال و هم در ذوات بهكار مىرود.[18]
2. همانگونه كه ذات شخص گنهكار با توبه حقيقى و رسيدن به حقيقت توحيد و معرفت، به ذاتى ديگر تبديل مىشود، افعال بدِ وى نيز به افعال نيك تبديل مىگردد: «يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّـاتِهِم حَسَنـت». (فرقان/25،70)
تفاوت اين دو وجه آن است كه وجه نخست بر عدمى بودن شرّ مبتنى است; ولى وجه دوم بر آن ابتنا ندارد.[19]
عوامل احباط
1. ارتداد
(كفر پس از ايمان): خداوند، اعمال كسانى را كه از دين خود برگشته، در حال كفر بميرند، باطل دانسته و آنان را اهل دوزخ شمرده است: «...و مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ فَاُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ و اُولـئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون» (بقره2/217) «اِنَّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى اَدبـرِهِم... فَاَحبَطَ اَعمــلَهُم= بىگمان كسانىكه مرتد شدند [و به حقيقت پشت كردند]...، پس خدا اعمالشان را باطل گردانيد». (محمّد/47، 25ـ28) البته برخى اين آيه را درباره منافقان مىدانند[20] كه در اين صورت مورد استشهاد نخواهد بود. در دو آيه نيز از شرك پس از ايمان* سخن بهميان آمده كه خود نوعى ارتداد است و عمل را باطل مىكند. در يك آيه، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: ما به تو و كسانىكه پيش از تو بودند [پيامبران] = وحى كرديم كه اگر شركورزى، اعمالت تباه مىشود و از زيانكاران خواهى شد: «ولَقَد اُوحِىَ اِلَيكَ و اِلَى الَّذينَ مِن قَبلِكَ لـَئِن اَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ و لَتَكونَنَّ مِنَ الخـسِرين». (زمر/39،65) در جاى ديگر، درباره مردم و اينكه شرك، اعمال پيشين آنان را باطل و بىاثر مىكند، سخن رفته است: «...ولَو اَشرَكوا لَحَبِطَ عَنْهُم ما كانوا يَعمَلون». (انعام/6، 88) در اينكه آيا عمل، به مجرد ارتداد* يا با دوام ارتداد تا هنگام مرگ، حبط مىشود دو رأى وجود دارد: شافعى مىگويد: ارتدادى كه تا زمان مرگ ادامه دارد، عمل را حبط مىكند; ولى مالك، مجرد ارتداد را موجب حبط دانسته است; لذا اگر مسلمانى حج به جا آورد; سپس مرتد و مجدداً مسلمان شود، شافعى مىگويد: حج از عهده او برداشته شده است; ولى مالك مىگويد: دوباره بايد حج به جا آورد.[21] دليل نظر مالك، آيه 65 زمر/39 است كه به مجرد شرك، حبط حاصل مىشود. دليل شافعى، آيه217 بقره/2 است. برخى پاسخدادهاند كه جمله «فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ» ، شرط حبط عمل نيست; بلكه شرط خلود در آتش است; يعنى حبط به مجرد ارتداد حاصل مىشود; ولى خلود و جاودانگى عذاب، به بقاى ارتداد تا زمان مرگ منوط است.[22]2. شرك:
آيه17 توبه/9 ايمان به خدا را شرط ثواب و پاداش بر عمل صالح دانسته، شرك را موجب بطلان اعمال و خلود در آتش شمرده است: «ما كانَ لِلمُشرِكينَ اَن يَعمُروا مَسـجِدَ اللّهِ شـهِدينَ عَلى اَنفُسِهِم بِالكُفرِ اُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم و فِى النّارِ هُم خــلِدون».در آيه33 محمد/47 نافرمانى از خدا و رسول موجب باطل شدن اعمال دانسته شده است. اين احتمال وجود دارد كه هرچند خطاب آيه به مؤمنان است، آيه به حبط عمل بهوسيله شرك مربوط باشد; زيرا اطاعت نكردن مؤمنان از خدا و رسول، نوعى شرك است[23] و اين آيه به مؤمنان سفارش مىكند كه با خدا و رسول مخالفت نكنيد تا مشرك نشويد و اعمالتان در اثر شرك* باطل نشود. شايد بتوان آيات قبل و بعد را كه از احباط عمل مشركان و كسانىكه با پيامبر خدا درافتادند، سخن مىگويد، قرينه بر اين مطلب قرار داد.
3. كفر:
آياتى كه كفر را عامل احباط بيان مىكنند، به چند گروه تقسيم مىشوند:الف. كفر به پروردگار:
اعمال كافران مانند خاكسترى كه بادى شديد بر آن بوزد، نابودمىشود: «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف لايَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَىء». (ابراهيم/14،18) در آيه32 محمد/47 كفر، به همراه بازداشتن مردم از راه خدا و مخالفت با پيامبر، عامل حبط شمرده شده است: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا و صَدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ و شاقُّوا الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدى لَنيَضُرُّوا اللّهَ شيــًا و سَيُحبِطُ اَعمــلَهُم». در آيه اوّل همين سوره، تعبير «اَضَلَّ اَعمــلَهُم» براى كافرانى كه مردم را از راه خدا بازمىدارند، آمده است. آيات 8ـ9 محمد/47، درباره كافران از آن جهت كه از آيات قرآن و نزول آنها خشنود نيستند، مىفرمايد: «والَّذينَ كَفَروا فَتَعسـًا لَهُم و اَضَلَّ اَعمــلَهُم * ذلِكَ بِاَنَّهُم كَرِهوا ما اَنزَلَ اللّهُ فَاَحبَطَ اَعمــلَهُم».ب. كفر به آيات الهى:
در آيات 21ـ22 آلعمران/3 كفر به حجّتها و نشانههاى الهى[24] مانند قرآن و نبوت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)[25] به همراه كشتن انبيا و آمران به عدل، موضوع احباط قرار داده شده است: «اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِـايـتِ اللّهِ و يَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقّ و يَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم * اولـئِكَ الَّذينَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ...» درآيات 103ـ105 كهف/18 كفر به آيات الهى و روز رستاخيز، عامل به هدر رفتن تلاشها و بىارزش شدن انسان در قيامت دانسته شده است: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالاَخسَرينَ اَعمـلا * اَلَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا و هُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعـا * اُولـئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعمــلُهُم فَلانُقيمُ لَهُم يَومَ القِيـمَةِ وَزنـا»ج. كفر به ايمان:
«...ومَن يَكفُر بِالايمـنِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ و هُوَ فِى الأخِرَةِ مِنَ الخـسِرين». (مائده/5، 5) علامه طباطبايى كفر به ايمان را نداشتن التزام عملى بهصورت مداوم معنا كرده و گفته است: اگر انسان يكى دوبار برخلاف مقتضاى ايمان عمل* كند، فاسق مىشود، نه كافر; ولى اگر بهصورت مستمر چنين كند، كفر به ايمان صادق خواهد بود و اعمال نيك او تباه خواهد شد.[26] شايد بتوان اين معنا را با رواياتى كه آيه را تفسير كردهاند، تأييد نمود. امام صادق(عليه السلام)فرمود: ...كسى كفر به ايمان دارد كه به آنچه خداوند امر نموده، عمل نمىكند و به آن رضايت نمىدهد.[27] محمدبنمسلم از امام باقر يا امامصادق(عليهما السلام) نقل مىكند كه كفر به ايمان عبارت است از عمل نكردن به دستورهاى خدا بهطورى كه به كلى رها شود. بعد فرمود: و از آن جمله است كسى كه نماز را عمداً رها كند; بدون آن كه خواب بماند يا كار ديگرى او را از نماز بازدارد.[28]4. انكار معاد:
اعمال كسانىكه آخرت را دروغ پنداشتهاند، حبط مىشود: «والَّذينَ كَذَّبوا بِـايـتِنا و لِقاءِ الأخِرَةِ حَبِطَت اَعمــلُهُم» (اعراف/7،147)، «اُولـئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعمــلُهُم» (كهف/18،105) و خداوند، اعمال منكران معاد* را چون ذرّات غبار، پراكنده مىسازد: «وقالَ الَّذينَ لايَرجونَ لِقاءَنا ... و قَدِمنا اِلى ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنـهُ هَباءً مَنثورا». (فرقان/25، 21و23)5. نفاق:
آيات 18ـ19 احزاب/33 از كارشكنى منافقان خبر مىدهد كه نهتنها خود به جنگ نمىرفتند، بلكه از رفتن ديگران نيز جلوگيرى مىكردند. علايم آنها بخل، ترس، زخم زبان زدن و حرص است و خداوند اعمالشان را تباه مىكند: «قَد يَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولا يَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَليلا * اَشِحَّةً عَلَيكُم فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَيتَهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ تَدورُ اَعيُنُهُم كَالَّذى يُغشى عَلَيهِ مِنَ المَوتِ فَاِذا ذَهَبَ الخَوفُ سَلَقوكُم بِاَلسِنَة حِداد اَشِحَّةً عَلَى الخَيرِ اُولـئِكَ لَم يُؤمِنوا فَاَحبَطَ اللّهُ اَعمــلَهُم وكانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرا». در آيات 68ـ69 توبه/9 خداوند آنها را در رديف كافران قرار داده، مىفرمايد: «...اُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ و اُولـئِكَ هُمُ الخـسِرون». آيه51ـ53 مائده/5 نيز چنانكه برخى گفتهاند، درباره حبط اعمال منافقان است; زيرا تعبيرهايى نظير «...فى قُلوبِهِم مَرَضٌ...» (بقره/2،10) درباره منافقان آمده است.[29] البته برخى ديگر، اين آيات را درباره گروهى از مؤمنان بيمار دل و ضعيفالايمان دانستهاند.[30]6. دنياطلبى:
آيه16 هود/11 درباره كسانىكه زندگى دنيا و زينتهاى آن را خواستارند و به آنها دل بستهاند، مىگويد: نتيجه اعمالشان را در همين دنيا بهطور كامل به آنها مىدهيم; سپس مىفرمايد: «اُولـئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ و حَبِطَ ما صَنَعوا فيها و بـطِـلٌ ما كانوا يَعمَلون». در روز قيامت، جز آتش به آنها نخواهد رسيد و آنچه در دنيا انجام دادهاند، بر باد مىرود و عمل آنها حبط و باطل مىشود. پيامد دقّت در اين آيات آن است كه اين عامل از عوامل پيشين جدا نيست و به عواملى كه پس از اين درباره مؤمنان خواهيم گفت، ارتباطى ندارد; زيرا كسانىكه به دنيا دل بستهاند، ممكن است يكى از دو گروه مؤمنان يا كافران (بهمعناى اعمّ از گروههاى پيش گفته) باشند و با توجه به دو قرينه مىتوان گفت كه آيات، مربوط به كافران است.الف. در آيات پيشين، سخن از منكران قرآن و نبوّت و تحدّى با آنان است كه اگر راست مىگوييد و قرآن از جانب خدا نيست، ده سوره مانند آن بياوريد. سياق آيات اقتضا مىكند كه اين آيه هم درباره آنها باشد.
ب. آيه از خلود در آتش سخن مىگويد: «...لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ...» و خلود، مختصّ به كافران است.
آنچه تاكنون مطرح شد، آيات مربوط به غير اهل ايمان بود; امّا در قرآن آياتى وجود دارد كه مربوط به حبط اعمال مؤمنان است و در اين قسمت به آن موارد پرداخته مىشود.
7. بلند سخن گفتن در حضور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله):
در آيه2 حجرات/49 صدا را بر صداى پيغمبر بلندتر كردن و نيز بلند سخن گفتن در مقابل آن حضرت، از عوامل حبط شمرده شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ و لاتَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض اَن تَحبَطَ اَعمــلُكُم و اَنتُم لاتَشعُرون». در تفسير اين آيه، آراى گوناگونى مطرح است:الف. برخى از گناهان ديگر به جز كفر نيز باعث حبط بعضى از اعمال نيك مىشوند و اين دو گناه، ازجمله آنها هستند.[31]
ب. برخى از مفسران اين آيه را به حبط عمل بر اثر كفر مربوط دانستهاند. آنان گفتهاند: طرح سخن گفتن فراتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فرياد زدن نزد او در اين آيه، از آن جهت نبوده كه خود اين دو عمل موجب حبط اعمال مىشود; بلكه اينها كاشف از كفر است و كفر، حبط اعمال را در پى دارد; پس اين دو فعل، عامل مستقلى براى حبط نخواهد بود.[32] اين نظريّه، خلاف ظاهر قرآن است; زيرا در اين آيات به مؤمنان خطاب شده كه برخى از آنان در حضور پيغمبر رفت و آمد داشتند و از صحابه بهشمار مىآمدند; افزون بر آنكه بلند سخن گفتن نزد پيامبر هميشه كاشف از كفر نيست; لذا برخى اين عمل را از جهت اهميت حفظ مقام شامخ پيامبر، به منزله كفر قرار دادهاند، نه آنكه كفر حقيقى باشد.[33]
ج. ملاك در نهى از بلند سخن گفتن، آن است كه اينگونه سخن گفتن معمولا موجب آزار مىشود و آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) كفر بوده، كفر باعث حبط اعمال است; بنابراين، اگر از مطلق بلند حرف زدن، نهى شده، بدين سبب است كه از عملى كه احتمالا موجب آزار پيغمبر است، نهى شده باشد; چه در واقع به آزار پيامبر بينجامد يا نه; پس نهى در اين جا از باب احتياط خواهد بود; بهاين معنا كه اصحاب بايد از مطلق بلند سخن گفتن نزد رسول الله پرهيز مىكردند تا در آنچه موجب اذيّت حضرت و در نتيجه موجب كفر مىشد، واقع نشوند وگرنه اعمالشان حبط مىگشت. قرينه بر اين نظريّه، جمله «واَنتُم لاتَشعُرون» است; زيرا اين دو قسم عمل (آنچه به كفر مىانجامد يا نمىانجامد) مرز مشخصى براى مكلفان ندارد; پس كلمه «لاتَشعُرون» معنا مىيابد; امّا طبق تفاسير ديگر، جايى براى اين جمله نمىماند. قرينه دوم، كلمه «اَن تَحبَطَ» است كه عدهاى آن را به تقدير «خشية أن تحبط» گرفتهاند.[34]
اين نظريه نيز با ظاهر قرآن هماهنگ نيست; زيرا اوّلا آيه ظهور در نهى نفسى و استقلالى دارد، نه نهى مقدّمى (وتبعى) و ثانياً زشتى بالا بردن صدا بر صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نيز بلند سخن گفتن در برابر ايشان با عقل قابل درك است; ولى مؤمنان نمىدانستند كه ناپسندى آن دو عمل به حدى است كه اعمال نيك را حبط مىكند و جمله «واَنتُم لاتَشعُرون» به اين مطلب اشاره دارد.[35]
برخى نيز گفتهاند كه حبط در اين آيه، به احباط و تكفير مربوط نمىشود و مراد از آن، اين است كه مجالست و گفت و گو با پيامبر در اين دو صورت، ثواب ندارد، نه اينكه بهوسيله اين دو عمل ثواب اعمال ديگر حبط مىشود.[36]
8. منّت و آزار بعد از انفاق در راه خدا:
اگر كسى بعد از انفاق، بر خدا يا بر گيرنده آن منت بگذارد و او را آزار دهد،[37] عمل او حبط و ثواب انفاق در راه خدا نصيبش نخواهد شد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لاتُبطِـلوا صَدَقـتِكُم بِالمَنِّ والاَذى». (بقره/2، 264) از كلمه «لاتُبطِـلوا» استفاده مىشود كه هرگاه صدقهاى بهطور صحيح داده شود و پس از آن، منّت* و آزار باشد، آن صدقه باطل مىگردد. آيه262 بقره/2 نيز اين مطلب را تأييد مىكند.در آيات بعد، مثال ديگرى مىآورد و كسانى را كه صدقه خود را با منت و آزار باطل مىكنند، به كسى تشبيه مىكند كه باغى سرسبز با ميوههاى گوناگون دارد و آبها در آن روان است و درحالىكه آن شخص داراى فرزندان ضعيفى است، پيرى وى فرا مىرسد و در اين هنگام كه شديداً به آن باغ نياز دارد، گردبادى آتشين آمده، آن را مىسوزاند.
9. نافرمانى خدا و رسول:
در آيه33 محمّد/47، اطاعت نكردن از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)موجب حبط اعمال دانسته شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ ولاتُبطِـلوا اَعمــلَكُم». اين نافرمانى درصورتى باعث حبط اعمال است كه مراد آيه، نهى از ابطال عمل بهوسيله نافرمانى از خدا و رسول، با حفظ ايمان باشد، نه با كفر و شرك[38]. برخى گفتهاند: مراد از ابطال عمل، احباط آن با شرك يا منّتگذارى بر رسول[39] يا با ريا، عجب،[40] معصيت، يا خصوص گناهكبيره[41] است. بر اساس روايتى از امامباقر(عليه السلام)در تفسير آيه پيشين، دشمنى با اهلبيت(عليهم السلام)موجب باطل شدن اعمال مىشود.[42]عوامل تكفير در قرآن
1. ايمان، عمل صالح و تقوا:
آيات در اين زمينه 4 گروه است: 1. آياتى كه ايمان را عامل تكفير مىداند; 2. آياتى كه ايمان توأم با عملصالح را موجب تكفير قرار داده است; 3.آياتى كه ايمان همراه با تقوا را عامل تكفير معرفى كرده است; 4.آياتى كه در آنها تقوا بهتنهايى عامل تكفير شمرده شده است.گروه نخست: از دعايى كه در اواخر سوره آلعمران آمده، استفاده مىشود كه ايمان سبب آمرزش گناهان است: «رَبَّنا اِنَّنا سَمِعنا مُنادِيـًا يُنادى لِلاِيمـنِ اَن ءامِنوا بِرَبِّكُم فَـامَنّا رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنوبَنا و كَفِّر عَنّا سَيِّـاتِنا و تَوَفَّنا مَعَ الاَبرار». (آلعمران/3،193)[43] قرآن در جاى ديگر، يكى از آثار فتحالمبين يا نزول آرامش بر دلهاى مردان و زنان مؤمن را زدودن گناهانشان قرار داده است[44]: «لِيُدخِلَ المُؤمِنينَ و المُؤمِنـتِ جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها و يُكَفِّرَ عَنهُم سَيِّـاتِهِم...» .(فتح/48،5)
گروه دوم: «والَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنهُم سَيِّـاتِهِم و لَنَجزِيَنَّهُم اَحسَنَ الَّذى كانوا يَعمَلون». (عنكبوت/29،7) كلمه «الصّالحات» كه جمع بوده و با «ال» شروع شده است، در همه اعمال صالح ظهور دارد; پس طبق اين آيه و آيات مشابه آن، تكفير، نتيجه ايمان و انجام همه اعمال شايسته است. باتوجّه به اين مطلب، اشكالى وارد مىشود كه لازمه انجام همه اعمال صالح، ترك تمام گناهان است; بنابراين، سيّئهاى وجود ندارد تاتكفير شود.
طبرسى اين اشكال را در موارد متعددى اينگونه پاسخ مىدهد: مراد سيّئاتى است كه پيشتر در حال كفر* انجام مىدادند.[45] به نظر برخى، مقصود از تكفير سيّئات، سقوط عذاب كفر و گناهان در حال كفر، و مراد از بهترين پاداش اعمال، پاداش به اعمال در حال اسلام است. برخى نيز گفتهاند: مقصود از سيّئات، گناهان صغيره است;[46] بنابراين، منافاتى ندارد كه شخص، همه اعمال صالح را انجام دهد; يعنى گناهان را ترك و واجبات را به جا آورد، در عين حال، گاهى گناه نيز در زندگىاش رخ دهد.[47] آيه 9 تغابن/64 نيز بر اين مطلب دلالت دارد كه ايمان به خدا و انجام كارهاى شايسته، موجب زدوده شدن بدىها از شخص مىشود. «ومَن يُؤمِن بِاللّهِ و يَعمَل صــلِحـًا يُكَفِّر عَنهُ سَيِّـاتِهِ...». قرآن در آيه2 محمد/47 ايمان و عمل صالح را به همراه ايمان به حقّانيت قرآن، سبب تكفير گناهان دانسته است: «والَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ و ءامَنوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّد و هُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِم كَفَّرَ عَنهُم سَيِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم».
گروه سوم: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانـًا و يُكَفِّر عَنكُم سَيِّـاتِكُم و يَغفِر لَكُم واللّهُ ذوالفَضلِ العَظيم= اىكسانىكه ايمان آوردهايد! اگر پرهيزكار باشيد، خدا براى شما ديده بصيرت و تمييز حق و باطل قرار مىدهد و بدىهايتان را مىپوشاند و شما را مىآمرزد و خداوند داراى بخشش [و رحمت]بزرگ است». (انفال/8،29) در آيه 65 مائده/5 خداوند به اهلكتاب وعده مىدهد كه اگر ايمان بياورند و تقواى الهى را پيشه خود سازند، گناهانشان را محو نموده، آنها را در بهشت پرنعمت مسكن مىدهد: «ولَو اَنَّ اَهلَ الكِتـبِ ءامَنوا واتَّقَوا لَكَفَّرنا عَنهُم سَيِّـاتِهِم ولاََدخَلنـهُم جَنّـتِ النَّعيم».
گروه چهارم: «ومَن يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّر عَنهُ سَيِّـاتِهِ و يُعظِم لَهُ اَجرا= و هركه پرهيزكار باشد [خداوند]گناهانش را مىپوشاند و پاداشش را بزرگ مىگرداند». (طلاق/65،5) «لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنهُم اَسوَاَ الَّذى عَمِلوا و يَجزِيَهُم اَجرَهُم بِاَحسَنِ الَّذى كانوا يَعمَلون= تا آنكه خداوند بدترين عملى را كه انجام دادهاند [در سايه تقوا]بپوشاند و آنها را به بهترين كارى كه انجام مىدادند، پاداش دهد.» (زمر/39،35)
2. نماز، زكات، ايمان به پيامبران و يارى آنها، قرض:
احتمال دارد كه اين امور بهصورت مجموع، عاملى براى تكفير سيّئات باشند; زيرا قرآن وعده خداوند به بنىاسرائيل را اينگونه مطرح مىكند: «...لئِن اَقَمتُمُ الصَّلوةَ وءاتَيتُمُ الزَّكوةَ و ءامَنتُم بِرُسُلى و عَزَّرتُموهُم و اَقرَضتُمُ اللّهَ قَرضـًا حَسَنـًا لاَُكَفِّرَنَّ عَنكُم سَيِّـاتِكُم و لاَُدخِلَنَّكُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ». (مائده/5، 12) عطف جملات شرطيه با «واو» و جزاى مترتب بر آنها ظهور در اين دارد كه جزا ـتكفير سيّئات ـ بر مجموعه اين عوامل مترتب خواهد بود.[48]3. هجرت، تبعيد، جهاد، شهادت و...:
«فَالَّذينَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن دِيـرِهِم و اوذوا فى سَبيلى و قـتَلوا و قُتِلوا لاَُكَفِّرَنَّ عَنهُم سَيِّـاتِهِم و لاَُدخِلَنَّهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ ثَوابـًا مِن عِندِ اللّهِ واللّهُ عِندَهُ حُسنُ الثَّواب.» (آلعمران/3، 195) آنچه در آيه ذكرشده، هجرت، تبعيد، تحمّل شدايد و مصايب، جهاد و شهادت در راه خداست. كه هر يك از اين موارد، عامل مستقلى براى تكفير است.[49]4. توبه:
خداوند در آيه8 تحريم/66 به مؤمنان دستور توبه نصوح (صادقانه) مىدهد; به اميد آنكه گناهانشان محو شود و در بهشتهايى كه نهرها در ميانشان جارى است، وارد شوند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا توبوا اِلَى اللّهِ تَوبَةً نَصوحـًا عَسى رَبُّكُم اَن يُكَفِّرَ عَنكُم سَيِّـاتِكُم و يُدخِلَكُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ...». فيض كاشانى مىنويسد: خداوند تكفير را در اين آيه، در بوته اجمال و ابهام گذاشته و آن را بهصورت قطعى بيان نكرده است تا اوّلا بنده بين خوف و رجاء باشد; ثانياً آشكار شود كه تكفير از ناحيه او تفضّل است، نه آنكه ملزم به تكفير باشد.[50] در تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)واردشده: هرگاه خداوند بندهاى را به فضلش اميدوار سازد، هيچگاه او را نااميد نمىكند.[51] در آيه70 فرقان/25 سخن از تبديل سيّئات بهميان آمده و گنهكاران به اين وسيله به توبه* تشويقشدهاند: «...اِلاّ مَن تابَ و ءامَنَ و عَمِلَ عَمَلاً صــلِحـًا فَاُولـئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّـاتِهِم حَسَنـت».5. پرهيز از گناهان بزرگ:
قرآن، ترك گناهان كبيره را موجب تكفير گناهان صغيره مىداند: «اِن تَجتَنِبوا كَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّـاتِكُم....» (نساء/4،31) علامه طباطبايى مىنويسد: اين آيه در مقام امتنان بر امّت، ترك قسمتى از گناهان (كباير) را موجب تكفير برخى ديگر از گناهان (صغاير) قرار مىدهد و در آن، هيچگونه تشويقى به ارتكاب گناهان صغيره نشده است; زيرا از طرفى به ترك كباير دعوت مىكند و از سوى ديگر، اگر گناه صغيره با اصرار بر آن يا كوچك شمردن و سهلانگارى درباره آن همراه باشد، خود نوعى كبيره بهشمار مىرود; بنابراين، آيه دلالت مىكند كه خداوند، گناهان صغيره را كه معمولا انسان بهسبب جهل، ضعف و هواى نفس، از آن خالى نيست، در سايه ترك گناهان كبيره محو مىكند.6. حسنات:
آيه114 هود/11 پس از ترغيب به نماز در اوّل و آخر روز و هنگام شب مىفرمايد: حسنات، زشتىها و بدكارىها را محو مىكند: «واَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ و زُلَفـًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ الحَسَنـتِ يُذهِبنَ السَّيِّـاتِ ذلِكَ ذِكرى لِلذّكِرين». نقلشده است كه سلمان فارسى با مردى به نام ابوعثمان زير درختى نشسته بودند. سلمان شاخه خشكى را كه برگها بر آن خشكيده بود در دست گرفت و دستى بر آن كشيد تا تمام برگهاى آن فرو ريخت; آنگاه گفت: اگر كسى نمازهاى پنجگانه شبانه روزش را بخواند، خطاهايش فرو مىريزد; همانگونه كه برگها از اين شاخه فرو ريخت; سپس اين آيه را بر آن مرد خواند.[52] رواياتى را نيز طبرسى آورده كه در آنها با استدلال به اين آيه، نماز كفاره گناهان قرار داده شده است.[53] از اين مطلب كه سيّئه بر مطلق گناهان، اگرچه كبيره باشد، اطلاق شده است، چنانكه خداوند متعالى در آيه21 جاثيه/45 در مورد مشركان يا سران شرك[54] تعبير ارتكاب سيئات را بهكار برده است: «اَم حَسِبَ الَّذينَ اجتَرَحوا السَّيِّـاتِ اَن نَجعَلَهُم كالَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ سَواءً مَحياهُم ومَماتُهُم...» ، نمىتوان استفاده كرد كه هر حسنهاى (نماز يا غير آن) تمام گناهان حتى آنچه از قبيل حقالنّاس است و از گناهان كبيره بهشمار مىرود را تكفير مىكند;[55] زيرا اين مطلب را ادلّه ديگر رد مىكنند; بنابراين بايد آيه را بر تكفير گناهانى خاص حمل كرد.[56]برخى ديگر معتقدند كه اين آيه، ربطى به تكفير ندارد; زيرا معناى آن اين است كه كارهاى نيك وقتى بهصورت مستمر انجام شوند، در انسان حالتى به وجود مىآيد كه از ارتكاب گناهان بازداشته مىشود.[57] برخى نيز آيه را شامل هر دو معنا (تكفير و جلوگيرى از وقوع مجدد) دانستهاند.[58] در آيه22 رعد/13 قرآن از اهل نجات و سعادت در آخرت سخن مىگويد و يكى از ويژگىهاى آنها را چنين بيان مىدارد: «...ويَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ...=[كسانىكه] بدى را با نيكى دفع مىكنند». اين جمله، دو گونه معنا شده است: يكى اينكه بدى را با نيكى پاسخ مىدهند كه بنابراين معنا ربطى به بحث ما نخواهد داشت. ديگر اينكه در پى سيّئه، حسنهاى* انجام مىدهند تا آن را محوكند[59] و اين معنا با تكفير مناسبت دارد.
7. صدقه پنهانى:
خداوند در آيه271 بقره/2 انفاق پنهانى را موجب پوشاندن برخى از گناهان دانسته است: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِىَ واِن تُخفوها و تُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم و يُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّـاتِكُم».8. كفّارات:
در مواردى براى برخى از گناهان، كفّاره تعيين شده كه باعث تكفير آنها مىشود; مانند عفو* از حق قصاص كه كفّاره گناهان ولىّ مقتول است[60]: «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ... فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ....» (مائده/5،45) و نيز كفاره شكستن قسم كه عبارت از اطعام يا پوشاندن 10 نفر مسكين يا آزاد كردن يك نفر برده است و اگر بر هيچ كدام توانايى ندارد، سه روز روزه گرفتن: «لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَيمـنِكُم و لـكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُمُ الاَيمـنَ فَكَفّـرَتُهُ اِطعامُ عَشَرَةِ مَسـكينَ مِن اَوسَطِ ماتُطعِمونَ اَهليكُم اَو كِسوَتُهُم اَو تَحريرُ رَقَبَة فَمَن لَم يَجِد فَصيامُ ثَلـثَةِ اَيّام ذلِكَ كَفّـرَةُ اَيمـنِكُم اِذا حَلَفتُم...». (مائده/5،89)دنيا و آخرت، صحنه حبط اعمال:
در آيات پيشين كه درباره ارتداد، كفر و نفاق بود، دنيا و آخرت هر دو عرصه حبط عمل قرار داده شدهاند. تعبير «حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا والأخِرَةِ» در آيه217 بقره/2 كه به ارتداد مربوط است و در آيه22 آلعمران/3 كه درباره كفر است و در آيه69 توبه/9 كه با منافقان ارتباط دارد، تكرار شده; البته آيه32 محمّد/47 از حبط عمل در آينده خبر داده است: «سَيُحبِطُ اَعمــلَهُم» ; ولى آيات ديگر حبط را به دنيا و آخرت نسبت ندادهاند و از فعل ماضى كه بر گذشته دلالت مىكند، استفاده كردهاند. طبرسى حبط عمل كافر در دنيا را موجب عدم احترام جان و مال وى مىداند.[61] برخى، موارد ديگرى را نيز از اثرات حبط در دنيا قرار دادهاند; مثل استحقاق نداشتن يارى و دوستى از ناحيه مسلمانان، روا بودن جنگ با او، جدايى همسر از وى و عدم استحقاق ارث[62] درصورت ارتداد; امّا حبط عمل در آخرت، بطلان ثواب و استحقاق پاداش است.[63]منابع
احكام القرآن، ابنالعربى; الالهيات على هدى الكتاب والسنة والعقل; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسيرالتحرير والتنوير; تفسير روحالبيان; تفسير الصافى; تفسير العياشى; تفسيرالقرآن العظيم، ابنكثير; التفسيرالكبير; تفسير كنزالدقائق و بحر الغرائب; تفسيرالمراغى; التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام); تفسير نورالثقلين; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; حقاليقين فى معرفة اصولالدين; روحالمعانى فى تفسيرالقرآن العظيم; شرح الاسماء او شرح دعاء الجوشن الكبير; شرح باب حادى عشر; شرح المقاصد; الكشاف; كشفالاسرار و عدةالابرار; كشفالمراد فى شرح تجريد الاعتقاد; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; المصباح المنير; معجمالفروق اللغويه; منشور جاويد (تفسير موضوعى); مواهب الرحمن فى تفسيرالقرآن، سبزوارى; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت الاعتقاديه.سيد مصطفى اسدى
[1]. المصباح، ص118.
[2]. التحقيق، ج10، ص79.
[3]. الفروق اللغويه،ص 21; الهيات، ج4، ص363.
[4]. الفروقاللغويه، ص21; الميزان، ج2، ص167ـ168.
[5]. التفسيرالكبير، ج2، ص393.
[6]. حقاليقين، ج2، ص222; شرح المقاصد، ج5، ص142; الهيات، ج4، ص365.
[7]. الميزان، ج2، ص170.
[8]. شرح باب حادى عشر، ص288 ـ 293; كشف المراد، ص562; شرح المقاصد، ج 5، ص140.
[9]. شرح المقاصد، ج5، ص140; النكت الاعتقاديه، ص63.
[10]. شرح المقاصد، ج5، ص141; النكت الاعتقاديه، ص63.
[11]. الهيات، ج4، ص364; شرحالمقاصد، ج5، ص125ـ138; حقاليقين، ج2، ص221.
[12]. حقاليقين، ص221ـ222; الميزان، ج2، ص170ـ173 و ج18، ص308.
[13]. الميزان، ج 2، ص167 ـ 168.
[14]. حقاليقين، ص220ـ221.
[15]. الميزان، ج2، ص171.
[16]. شرحالاسماء، ص293.
[17]. الميزان، ج1، ص101.
[18]. شرح الاسماء، ص293ـ294.
[19]. شرح الاسماء، ص294.
[20]. جامع البيان، مج13، ج26، ص75ـ76.
[21]. احكام القرآن، ج1، ص147ـ148.
[22]. همان، ص148.
[23]. التفسيرالكبير، ج28، ص72; الميزان، ج18، ص247.
[24]. التبيان، ج2، ص422.
[25]. التفسيرالكبير، ج7، ص229.
[26]. الميزان، ج5، ص206ـ207.
[27]. تفسير عياشى، ج1، ص297.
[28]. تفسير عياشى، ج1، ص297; نورالثقلين، ج1، ص595.
[29]. التحرير و التنوير، ج6، ص231.
[30]. الميزان، ج5، ص374.
[31]. الميزان، ج18، ص308.
[32]. الميزان، ج18، ص309; منشور جاويد، ج8، ص260.
[33]. روح المعانى، مج14، ج26، ص206; الميزان، ج18، ص309.
[34]. تفسير مراغى، مج9، ج26، ص121; تفسير ابنكثير، ج4، ص222; الميزان، ج18، ص309.
[35].الميزان، ج18، ص309.
[36]. التبيان، ج9، ص341; مجمعالبيان، ج9، ص196.
[37]. مجمعالبيان، ج2، ص650.
[38]. الميزان، ج18، ص247.
[39]. التفسيرالكبير، ج28، ص72.
[40]. كنزالدقائق، ج12، ص250; مجمعالبيان، ج9، ص162; روحالبيان، ج8، ص522.
[41]. مجمع البيان، ج9، ص162.
[42]. كنزالدقائق، ج12، ص250.
[43]. التفسيرالكبير، ج9، ص146.
[44]. الميزان، ج18، ص263.
[45]. مجمعالبيان، ج3، ص265 و ج8، ص430.
[46]. الميزان، ج4، ص89 و ج6، ص37.
[47]. الكشاف، ج3، ص441.
[48]. التفسيرالكبير، ج11، ص185; جامعالبيان، مج4، ج6، ص209.
[49]. الميزان، ج4، ص88.
[50]. الصافى، ج5، ص197.
[51]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص142.
[52]. كشفالاسرار، ج12، ص453ـ454; مجمعالبيان، ج5، ص307.
[53]. مجمعالبيان، ج5، ص307ـ308.
[54]. تفسير قرطبى، ج16، ص110.
[55]. مواهب الرحمن، ج8، ص143.
[56]. تفسير قرطبى، ج9، ص73.
[57]. التحرير والتنوير، ج12، ص180.
[58]. الكشاف، ج2، ص435.
[59]. روحالمعانى، مج8، ج13، ص203ـ204.
[60]. مجمعالبيان، ج3، ص309; تفسير قرطبى، ج6، ص135.
[61]. مجمعالبيان، ج2، ص721.
[62]. التفسير الكبير، ج2، ص393.
[63]. مجمعالبيان، ج2، ص721.